تنهایی با طعم وبلاگ نویسی..!

ثانیه به ثانیه ساعت را نگاه میکنم و نمیدانم منتظر چه چیز یا چه کس هستم.
میخواهم فقط این ثانیه ها بگذرد..
میخواهم فقط اتفاقی غیر مترقبه ای حتی" بیوفتد"
خوب یا بدی اش پیش کش " تقدیر"..
فکرم همه جا هست اما هیچ جا نیستم..
تو اما خوابیده ای روی تخت ، پتو را هم کشیده ای روی سرت و
قایمکی طوری که کسی نفهمد "بیداری" ات را ،
به قول خودت به عشقت "اس" میدهی و با هم شاد و خندانید و
چه زود ثانیه های من میگذرد برایتان و
حسود نیستم من..نه..
فقط مطمئنم که خیلی ها مثل من این وقتها تنهایی چون غولی وحشتناک
هجوم می آورد بر قلبشان و شاید خاطره های گذشته " پتک"ی میشود و
میکوبد روی سرشان و بغضی سنگین که ربطی به جنسیت ندارد
مینشیند روی گلویتان و اما از این به بعد جنست تاثیر خودش را میگذارد
و اگر دختر باشی همچون ابر بهاران زیره گریه میزنی
و شاید مثل من آهنگی غمگینی بگذاری و وبلاگ نویسی کنی
و اما اگر پسر باشی غرورپسرانه ات اجازه شکستنت را نمیدهد
و میماند یک " قدم زدن" ، زمانش فرقی نمیکند
و میروی در خیابان دست در جیبت شروع میکنی به قدم زدن ، به مرور خیلی چیزها..
اگر هم متاهل باشی که میروی در آغوش همسرت جا خوش میکنی وپی آرامش میگردی..
ولی با داشتن مخاطبانی مثل شما..
تنهایی هم احساس خوبی به من میدهد..
ممنون که در کنارم هستید..
